پشتیبانی آنلاین و تلفنی
ارتباط مستقیم با غرفهدارها
تضمین بازگشت وجه توسط باسلام
توضیحات
وزن خالص:
300 گرم
اسم من دیزی دارکر هستش دختری که کمترین محبوبیت بین اعضای خانواده داره و غیر مادربزرگش کسی بهش اهمیت نمیده . مادربزرگ نانا همیشه میگه تو ۸۰ سالگی میمیره و فردا جشن تولد ۸۰ سالگیش هستش واسه قصد داره همه رو دور هم جمع کن و وصیتش بگه (نانا ثروت بسیار زیادی داره) همه اعضای خانواده قبل از غروب به عمارت قدیمی و مرموز مادربزرگ رسیدن تنها راه ورود به عمارت یه گذرگاه شنی بود و شب موقع بالا اومدن آب دریا اون گذرگاه ناپدید میشد و هیچ راهی به بیرون وجود نداشت. موقع شام همه منتظر شنیدن سهم خود بودن مادربزرگ خبری بهمون داد که همه شوکه شدیم ناگهان صدای عجیبی اومد انگار یکی داشت از در پشت عمارت وارد میشد او کانر بود همسایه قدیمی مادربزرگ خودش برای شام تولد رسونده بود دریا طوفانی شده بود واسه همین کانر مجبور شد شب رو تو اتاق من باشه ولی با من اصلا حرف نمیزد چیزی نگذشت صدای جیغ وحشتناکی شنیدیم از طبقه پایین اون صدای خواهرزاده ۱۵ ساله ام بود همگی به آشپزخونه رفتیم و با وحشتناک ترین صحنه زندگیمون روبرو شدیم ؛ نانا مرده بود همانطور ک پیشگو گفته بود ولی به طرز وحشتناکی جسد پر خون بود و….. یعنی کسی دیگه ای در عمارت هست؟!