این کتاب داستان استقامت دختری‌ را روایت می‌کند که وقتی همه به او پشت کردند روی پاهای خود ایستاد. دختری که وقتی برای مقابله با سختی‌ها شانه‌ای نداشت تا بر آن تکیه بزند، به جای سر خم کردن در برابر ظلم و سختی چانه‌اش را بالاتر و قامتش را صاف‌تر گرفت. در واقع این اثر، به ما می‌آموزد که حتی در تاریک‌ترین لحظات هم نباید دست از تلاش برای نجات خود برداریم و تسلیم سختی‌های پیش رو شویم. همیشه باید امید داشت. برای «فابل» هفده ساله، دختر قدرتمندترین‌ تاجر، دریا تنها خانه‌ای است که تابه‌حال شناخته است. چهارسال از شبی که شاهد غرق شدن مادرش در اثر طوفانی سهمگین بود، می‌گذرد. و درست روز بعد از آن حادثه، پدرش او را در جزیره‌ای افسانه‌ای که پر از دزد و راهزن بود رها می‌کند. حالا فابل برای زنده ماندن باید یاد بگیرد که چطور رازهای خودش را مخفی نگه دارد. به کسی اعتماد نکند و فقط به توانایی‌های منحصر به فردی که مادرش به او آموخته است متکی باشد.