داستان کتاب درباره فابل، یک دختر جوان است که توسط پدرش، سنت، در جزیره‌ای پر از دزدان دریایی به نام ژوال (Jeval) رها شده است. پس از اینکه مادر فابل در یک طوفان دریایی می‌میرد، پدرش او را به امید زنده ماندن و پیدا کردن راه بازگشت به خودش، در این جزیره ترک می‌کند. فابل چهار سال بعد، با استفاده از مهارت‌هایی که از مادرش آموخته، تلاش می‌کند تا راه بازگشت به پدرش را پیدا کند و حق خود را به عنوان دختر او به دست آورد. داستان با فابل شروع می‌شود که در یک جزیره به نام جوال رها شده‌ است. او باید مهارت‌های بقا را به کار بگیرد تا زنده بماند. چهار سال از آن روز گذشته و فابل حالا جوانی است که به دنبال پدرش، سینت، می‌گردد تا به او بپیوندد و از زندگی سخت در جزیره رهایی یابد. فابل برای یافتن پدرش، به دزدان دریایی محلی می‌پیوندد تا بتواند سوار بر کشتی‌ها شود و دریاها را پشت سر بگذارد. در این مسیر، او با چالش‌های بسیاری روبرو می‌شود، از جمله مبارزه با دزدان دریایی دیگر، طوفان‌های دریایی، و مواجهه با موجودات افسانه‌ای. در این مسیر فابل با پسری به نام وست (West) آشنا می‌شود که قایقرانی است و به او در پیدا کردن راهش کمک می‌کند. رابطه آن‌ها به تدریج عمیق‌تر می‌شود و وست به یک همراه وفادار برای فابل تبدیل می‌شود.