جیم کوییک نویسنده کتاب بی‌ حد‌ و‌ مرز در ابتدا از کودکی خودش صحبت را شروع می‌کند، زمانی که او دچار صانحه‌ای می‌شود و مغز او دچار مشکل می‌شود. جیم‌کوییک از ابتدا دچار مشکل نبوده و اتفاقا کودکی بازیگوش و شیطون بوده، یک روز در مهد‌کودک صدای آژیر ماشین آتش‌نشانی توجه بچه‌ها را جلب می‌کند، جیم نیز به همراه دوستانش صندلی را زیر پای خودش قرار داده و از پنجره نظاره‌گر ماشین آتش‌نشانی است. یکی از دوستان جیم شیطنت می‌کند و زیر صندلی او می‌زند، این اتفاق باعث شد تا او با سر به قسمتی آهنی برخورد کند و دچار خون‌ریزی بشود. مشکلی که برای جیم‌کوییک به وجود آمده بود باعث شد که در یادگیری چیز‌های جدید دچار مشکل شود، و کودکی گوشه‌گیر شود، او حتی در مدرسه هم نمی‌توانست درس‌هایش را یاد بگیرد. جیم‌کوییک مورد تمسخر مردم و دوستانش قرار می‌گرفت انگشت اتهام خنگ بودن به سمت او دراز شده بود، او همواره جمله‌های ” تو خنگ هستی، احمق هستی، هیچی یاد نمی‌گیری …” را با خودش تکرار می‌کرد. و اما در نهایت این کودکی که دچار آسیب مغزی شده بود، اکنون یکی از بزرگترین مدرسان در زمینه تقویت مغز و بهبود عملکرد آن است. در این کتاب موارد بسیار جذابی به ما آموخته می‌شود، نویسنده با بیان اتفاقاتی که برای خودش افتاده است توضیح می‌دهد که چگونه از این مرحله عبور کرده است و کاملا درمان شده است.